ستايشستايش، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

ღستايش عشق مامان و باباღ

مسابقه والیبال

1393/10/15 7:42
604 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  دخمل مامانی ،باباجون روز 13 دی رفت مسابقه والیبال ، از شب قبلش هی خواب می‌دیدیدم و دلم شور می‌زد صبح که بیدار شدم از باباجون خداحافظی کردم و می‌خواستم بگم ماشین را از پارکینگ در بیاره دوباره با خودم گفتم گناه داره حالا لباس می‌پوشه و اینا ، ماشینا که اوردم بالا خورد به یه ماشین دیگه خیلی ناراحت شدم و خدا را شکر کردم که سرعتم زیاد نبود رفتم همسری را صدا زدم او هم به خانومه گفت شما برین صافکاری هر چی شد تقدیم می‌کنیم و بعدشم به من گفت اصلاً فکرشو نکن ، بی‌خیال شو ، اما من خیلی ناراحت بودم سردرد و حالت تهوع گرفته بودم . اما باز هم خدا را شکر می‌کنم که به خیر گذشته .

خداجون ازت ممنونم . دوست دارم

دخمل مامانی هم مدرسه را که به اجبار می‌ره حالا عسل مامان هیچی نمی‌گه امام معلومه و تازه کلاس سفال هم دوست نداره بره  بهش می‌گم مامانی گل بازی که خوبه و بهت خوش می‌گذره قبول نمی‌کنه همش می‌گه کلاس سفال سرده .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)