ستايشستايش، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

ღستايش عشق مامان و باباღ

دوري از باباجون

سلام عسل ماماني ، حالت خوبه ، شروع سال تحصيلي جديد هم بر دانش‌آموزان مبارك باشه   خصوصاً مهلا و زهرا و طاها ، ستايش هم هم بازيهاش ديگه نيستن كه باهاش بازي كنن انشاا... در پناه خدا باشن باباجون پنجشنبه 30/6 رفت مشهد مقدس براي مسابقات واليبال كه از طرف اداره‌شون به ميزباني مشهد بود مي‌رفت خيلي باباجون دوست داشت كه ما هم مي‌رفتيم ولي قسمت نبود و امام رضا نطلبيد چون همكار ماماني هم تو اون تاريخ بايد مي‌رفت مشهد به خاطر همين ماماني نمي‌تونست بره به هر حال باباجون پنجشنبه با هواپيما رفتند و انشاءا... پنجشنبه 6/7 برمي‌گردند. دخمل ماماني كه روزهاي اول بهونه مي‌گرفتي و گريه ولي خدا عمر خاله‌ج...
5 مهر 1391

چادگان

سلام نمك ماماني ، از سه شنبه 21/6 تا جمعه رفتيم چادگان واقعاً خوش آب و هوا و جاي دنج و خوبي بود به ما خيلي خوش گذشت روز سه شنبه ساعت 9 به اتفاق خاله ستايش و عمو ( شوهر خاله ) و مهلا و زهرا و طاها حركت كرديم تو راه صبحانه را خورديم و دوباره حركت كرديم و در يك پارك ناهار را هم كه خاله‌جون رحمت كشيده بودند خورديم و دوباره حركت كرديم و ساعت 30/5 رسيديم چادگان يك سوئيت تحويلمان دادند و اسبابها را جا به جا كرديم و بعد استراحت كه بماند دخملي مامان اصلاً نيومدند تو ماشين همش ماشين خاله‌جونش بود و بعد هم كه رسيديم پيش اونها خوابيد خيلي به اونها وابسته است انشاءا... هر چي دلشون مي‌خواد خدا بهشون بده چون واقعاً‌ از دل و جون از ستايش...
27 شهريور 1391

سفر به چادگان

سلام عسل ماماني ، انشاءا... فردا صبح همراه خاله شهناز،عمو، طاها، زهرا و مهلا راه مي‌افتيم بريم چادگان مي‌گن دهكده قشنگيه ، من كه تا حالا نديدم ، انشاءا... وقتي رفتيم و برگشتيم برات تعريف مي‌كنم و عكسهايي كه گرفتم را مي‌گذارم . پس تا من بر مي‌گردم منتظرم باش . بااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي ! ...
20 شهريور 1391

باز هم تأخير

سلام ستايش ماماني ، عزيز دل ماماني ، مي‌دونم گله داري كه خيلي دير مي‌يام اولاً ببخش دوماً چون كارم زياد بود نتونستم . حالا مي‌ذاري تعريف كنم . پنچشنبه 9/6 تولد طاها ( پسر خاله‌ات بود ) رفتيم كه بريم پارك و اونجا خوش باشيم رفتيم يك پيتزا فروشي كه نزديكش كيف فروشي بود تو اون كيف فروشي براي تشويق بچه‌ها براي خريدن كيف ، صورت بچه‌ها را گريم مي‌كردند گفتند خانم بفرماييد بالا صورت دختر خشكلتون را گريم كنيم گفتم عسل من نمي‌ذاره گفتند حالا امتحان كنيد رفتيم بالا خاله‌ها اومدند صورت شما را نقاشي كردند دختز نازگل من هم آروم گذاشت كه خاله‌ها نقاشي كنند به خاله‌ها گفتم اين عشق مامان غي...
12 شهريور 1391

عكسهاي جديد

سلام    سلام دخمل ماماني ، سلام عشق ماماني ، سلام عزيزم كه با بودنت خود را خوشبخت مي‌دونم تو عمر و جون ماماني خيلي دوستت دارم ، عزيزم بيقرارم تا ساعت كارم تموم بشم و بيام پيشت انشاءا... خدا هميشه حفظ و محافظ باشه             ...
3 مرداد 1391

غربالبیز

سلام عسل مامانی سلام عشق و وجود مامانی ، الهی من فدات بشم که هر روز بامزه‌تر و نمکی‌تر می‌شی دیروز با دخملم و باباجون و اهل خانواده شوهر رفتیم غربالبیز خیلی خوش گذشت ستایش که همش جاش تو آب و لب چشمه ، صبح که از خواب بلند شدیم وسایل را آماده کردیم و دخمل مامانی هم که در خواب ناز بودند باشدند گفتم عزیز دل مامانی می‌خوایم بریم هواخوری بریم بارک ستایش که خیلی ذوق کرده بود همش می‌گفت مامان بریم مامانی بریم دیگه تا رسیدیم یه جای مناسب گیر آوردیم و نشستیم ، هوا خیلی خنک نبود و آفتابي بود ولی آب چشمه خیلی خنک و دلبذیر بود به هر حال یک روز در دامن طبیعت بودیم و به خودمون مرخصی دادیم خیلی نیاز داشتم برای محمد عزیزم...
28 تير 1391

تولد امام زمان (ع)

سلام عسل مامان حالتون چطوره ، خوبي ، ماماني اينقدر دلش برات تنگ ميشه كه مي‌خواد جونش براي عشقش دربره ،  عسلي مامان شعر بزبزي را مي‌خوني و تعريف مي‌كني كه گرگه دست و پاهاش كپيثه الهي من فدات بشم كه اينقدر بامزه‌اي . نيمه شعبان تولد امام زمان «ع» بر تو سوگلي مامان مبارك باد اما تو بايد به ماماني و باباجون تبريك بگي چون سالگرد ازدواجمون بود . دو روز تعطيلي واقعاً خوش گذشت و همه جا شيريني و شربت و جشن و سرور بود كه انشاء ا... با آمدن خودشان همه جا نوراني ميشه و پر از عدل و داد و شما دخمل مامان جشن را دوست داشتي و همش مي‌گفتي وايسا ببينم   ...
19 تير 1391