چادگان
سلام نمك ماماني ، از سه شنبه 21/6 تا جمعه رفتيم چادگان واقعاً خوش آب و هوا و جاي دنج و خوبي بود به ما خيلي خوش گذشت روز سه شنبه ساعت 9 به اتفاق خاله ستايش و عمو ( شوهر خاله ) و مهلا و زهرا و طاها حركت كرديم تو راه صبحانه را خورديم و دوباره حركت كرديم و در يك پارك ناهار را هم كه خالهجون رحمت كشيده بودند خورديم و دوباره حركت كرديم و ساعت 30/5 رسيديم چادگان يك سوئيت تحويلمان دادند و اسبابها را جا به جا كرديم و بعد استراحت كه بماند دخملي مامان اصلاً نيومدند تو ماشين همش ماشين خالهجونش بود و بعد هم كه رسيديم پيش اونها خوابيد خيلي به اونها وابسته است انشاءا... هر چي دلشون ميخواد خدا بهشون بده چون واقعاً از دل و جون از ستايش مواظبت ميكنند و صبح رفتيم درياچه كه خيلي خوش گذشت و قايق سواري ستايش كه خيلي ذوق كرد و چون خيلي خسته بوديم رستوران نزديك درياچه ناهار را خورديم دوباره بايد پيادهروي را شروع ميكرديم تا رسيديم سوئيتو همه غش و عصرش هم رفتيم پايين واليبال ، بدمينتون و وسط بازي و قاشق بازي كه خيلي خوش گذشت جاي همگي خالي . و فرداش هم رفتيم تو پارك كه نزديك سوئيت بود و ماكاروني خيلي خوشمزهاي كه من و شهناز درست كرده بوديم ( بماند كه خمير شده بود ) ولي همه خوردند بعد رفتيم نماز جماعت و رفتيم فروشگاه كه براي شام كه آقايان آشپزي را بعهده گرفته بودند ( چون ادعا ميكردند كه بهتر خانمها آشپزي ميكنند) الحق خوشمزه بود و ما نرديك تركيدن خورديم و بعد رفتيم پايين توپ بازي و وسط بازي ، صبح هم كه حركت كرديم اول رفتيم سد زايندهرود و بعد رفتيم پل زمان خان و از اونجا رفتيم اصفهان كه جايتون خالي برياني اصفهان را خورديم كه خيلي خوشمزه بود و بعدش هم حركت به سوي يزد . انشاءا... قسمتمون سال ديگه!
الهي فدات بشم كه ژست كاراتهبازها را ميگيري عزيز دل ماماني