بدون عنوان
سلام عزيز دل ماماني ميدونم دوباره دير بهت سر زدم چون واقعاً سرم شلوغ بود و همكارم رفته بود مكه و من كارهاي او را انجام ميدادم با اين حال ازت معذزت ميخوام معذرت معذرت و . حالا تعريف كنم از هفته گذشته ، باشه ! هفته گذشته با خاله شهناز و دايي احمد قرار گذاشتيم بريم پارك و خاله شهناز زحمت ساندويچ درست كردن را كشيد . رفتيم پارك و شما كه سر از پا نميشناختي همش ميگفتي تاب تاب سرسره الاكلنگ ، باباجون عسلي بابا را برد براي گشت و گذار و تاب بازي تو هم كه حسابي ذوق كرده بودي الهي من فدات بشمو بعد هم طاها شما را برد موتور سواري و با مهلا و زهرا و بچههاي دايي جون توب بازي كردين واقعاً خيلي خوش گذشتبعد آماده شديم براي حمله به ساندويچها دست خاله جون درد نكنه خيلي خوشمزه بود و عسلي مامان بعدش برامون حركات موزون انجام دادند الهي قربونت بشم مادري و راهي خانه . راستي يادم رفت بگم ماماني بايد صبحها ساعت 6 صبح بره اداره اي واي فكر كنم صبحها با چشم بسته برم اداره و تو اداره اينجوريم و شب بعدش هم كه رفتيم تالار براي همكارم كه از مكه اومده بود اونجا عزير دل ماماني تركوندي و رقصيد اينقدر همه خوششون اومده بود و ازت فيلم ميگرفتند دخمل ماماني هم كه جو گير شده بودي و چه رقصي ميكردي و شب بعد هم كه رفتيم با مامان جون و باباحاجي و عمه جونات پارك اونجا خوش گذشت من و عمهجونات زحمت كشيديم سالاد اولويه درست كرديم دستمون درد نكنه اين انيميشن هم ميذارم براي خنده
دهم تير كه تولد باباحاجي بود و براي اينكه سورپريزشون كنيم هيچي نگفتيم و شيريني و شمع خريديم و رفتيم خونه شون تولدشون مبارك خيلي خوشحال شدن دست عروس گلشون و پسرشون و نوه ملسشون درد نكنه و نمك طلاي مامان مجلس را گرم كردن حسابي الهي من فدات بشم خيلي خوش گذشت مامان جون يك كفشدوزك خشوك بهت دادند
الهي من فداي اون خنده هات بشم ( عكس شش ماهگي ستايش خانم )
عكس دخملي مامان در قالب حضرت علي اصغر الهي من قربون دل داغديده رباب بشم ( عكس 9 ماهگي)
شيرين عسل مامان وقتي ماماني رفته دانشگاه ( 7 ماهگي )