مریض شدن ستایش
سلام دخمل طلاي ماماني الهي فدات بشم ! خيلي دوست دارم وقتي اداره هم هستم همش ياد كارهات و حرفهايي كه ميزني هستم و دلم حسابي برات تنگ ميشه و مخوام برسم خونه محكم بگيرم تو بغلم ديشب رفتيم مطب عمو دكتر چون شما خيلي شبها سرفه ميكني و شما كوچولو از دكتر ميترسي نميدونم چرا وقتي رسيديم شما بغض كردي و ميخواستي گريه كني ولي من و باباجون باهات بازي كرديم و نيني نشونت داديم و اينا يك خورده آروم شدي گفتي نيني ميخواد بره دكتر، آمپول، قرص، ما هم گفتيم بله بعد رفتيم پيش عمو شما اولش گريه كردي ولي عمو چون مهربونه و اتاقش هم پر از عروسك و اسباببازيه و به شما يك بادكنك داد و يك گاز هم از اون دستهاي تپليت گرفتند ولي شما خنده كردي و سقف اتاق كه اسباببازي آويزون بود را نشون دادي و گفتي خدا !! چون هر چي كه خوشت بياد ميگي خدا خدا!! الهي من دور اون خدا گفتنت بشم نمك طلاي ماماني . تو كارتن بع بعي ناقلا هم وقتي مترسك را ميبيني ميگي خدا خدا!! ديشب همش ميگفتي برلم تاپ تاپ ، تاب خيلي دوست داري انشاءا... هوا گرمتر شد ميبرمت تاب بازي كني دوست دارم عزيز دل ماماني . باي