روز سيزده بدر
سلام نمك طلاي ماماني ، روز سيزدهم كه پا شديم از شب قبلش قرار گذاشته بوديم بريم دم باغ باباحاجي، پس صبح كه از خواب پا شديم كارهامون كرديم ، صبحونه خورديم كه شما اولش بدقلقي كردي و صبحونه نخوردي و ما هم همه وسايل را آماده كرديم و به عمو مهديم گفتيم آماده شه ميآييم دنبالش رفتيم دنبال عمو مهدي ولي عمو تنها بود و خانمش با مامانشو اونا رفته بودند سيزده بدر، عموجونا سوار كرديم و راهي عزآباد شديم عزآباد ولايت باباجونتونه كه يه وقتايي ارق مليشون گل ميكنه و تا ترمز دستيشون نكشي همينطور مث جت ميرن حالا عزيز دل هركس شهر و وطن خودشا دوست داره ما هم به باباجون احترام ميذاريم و چون دوست داره ما هر جمعه باهاشون به سوي ديار ميرويم از اينها بگذريم . رسيديم عزآباد و ما رفتيم براي شما حريره و پلو كه خيلي خيلي دوست داري درست كرديم و بعد به باباجون زنگ زدم كه بيات دنبالم وفتي رفتيم باغ باباحاجي خاله باباجون و عروساشون و پسرهاشون و عمه مرضيه و مامانجون و دايي بابا و خانومش و بچههاشون بودند ديه با همه سلام و احوالپرسي كرديم و بعد با عروس خاله رفتيم بدمينتون بازي كرديم و تو عزيز دل ماماني هم با بجههاي اونها بازي ميكردي كه همش سر شما دعوا بود كه ميخواستند دست شما را بگيرند از بس كه با حالي همه دوست دارند الهي من فدت بشم و خدا را شكر ميكنم دختري به من داده كه همه دوستش دارن بعد با عروسهاي خاله و عمه مريم اسم فاميل بازي كرديم و شادي ميكرديم و خنده كه يكهو خاله باباجون حرفي زدند كه واقعاً ناراحت شدم ديه اون سيزده را اينقدر به ما تلخ كردند كه نگو ولي ما هم بيجواب نذاشتيم حرفشونا اما تا شب ديه دپرس بوديم بگذريم ناهار جوجه كباب خورديم و من هم كه ديگه اصلاً از جايم جم نخوردم هي بچهها ميگفتند بيخيال شود اين طرزشه گفتم نه بعد اومديم خونه عزيز احوالپرسي كرديم چوند عزيز( مامان بزرگ باباجون ) مريض بودند و تمام بدنشون درد ميكرد خدا بهشون شفا بده خيلي دوستشون دارم انشاءا... خدا عمر باعزت بهشون بده و عروس خاله (فريده خانم ) براي برادر شوهرشون و عمه مريم سبزه گره زدن كه انشاءا... زودتري بساط عروسي راه بيفته و خدا ميخواهم سيزده بدر به همه خوش گذشت باشه بعدش هم كه اومديم خونه و لالا