ستايشستايش، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

ღستايش عشق مامان و باباღ

نمايش كدو قلقه زن

سلام عشق ماماني ، ديشب من و شما و خاله شهناز و مهلا و زهرا رفتيم نمايش كدو قلقه زن را ديديم خيلي خوشت اومده بود همش مي‌رقصيدي و به همه مي‌گفتي دست بزنن. حالا اجراي نمايششون خوب بود ولي برنامه‌ريزي و هماهنگي وجود نداشت ولي روي هم رفته خوب بود. پنج‌شنبه هم تولد زهرا (دختر خالت ) است چون ايام فاطميه است تولد نمي‌گيرن به همين خاطر ما پيش پيش هديه‌اش را داديم يك ساعت انشاءا... كه خوشش بياد . بعد نمايشم رفتيم خونه مامان عزير ، شما وقتي آقا رضا ( شوهر خاله شهناز) را ديدي ولشون نكردي كه موتور سواري كني آقا رضا خيلي شما را لوس كرده هر چي مي‌گي بايد همون شه هر كار بخواي بكني بايد همون كار بشه بنده خدا خيل...
16 فروردين 1391

روز 12 فروردین پارک کوهستان

سلام قند عسل مامان ، ديدي ماماني به قولش وفا كرد بردت تاب تاب ، روز دوازدهم فروردين ظهر رفتيم پارك كوهستان ، باباجون و من و شما و عمه مريم ، خيلي خوش گذشت . اول ناهارا خورديم و بعد تنقلات و بعد عمه مريم شما را برد دوري گردوند و اومد اما شما دوباره كفشهاي ماماني را پا كردي مي‌خواستي بري عمه مريم هم پا شد و شما عزير دل مامانا برد تاب بازي و سرسره بازي ، وقتي من و باباجون هم اومديم چه ذوقي كرده بودي الهي من قداي اون ذوق كردنت بشم معلوم بود خيلي بهت خوش گذشته و فائزه و فاطمه دخترهاي عمه مرضيه هم اونجا بودند رفتيم پيش عمه مرضيه و و يكساعتي هم با اونها بوديم و قند عسل مامان هم با فائزه و فاطمه بازي كردي و خيلي خوشحال و شاد بودي انشاءا... م...
14 فروردين 1391

روز سيزده بدر

سلام نمك طلاي ماماني ، روز سيزدهم كه پا شديم از شب قبلش قرار گذاشته بوديم بريم دم باغ باباحاجي، پس صبح كه از خواب پا شديم كارهامون كرديم ، صبحونه خورديم كه شما اولش بدقلقي كردي و صبحونه نخوردي و ما هم همه وسايل را آماده كرديم و به عمو مهديم گفتيم آماده شه مي‌آييم دنبالش رفتيم دنبال عمو مهدي ولي عمو تنها بود و خانمش با مامانشو اونا رفته بودند سيزده بدر، عموجونا سوار كرديم و راهي عزآباد شديم عزآباد ولايت باباجونتونه كه يه وقتايي ارق مليشون گل مي‌كنه و تا ترمز دستيشون نكشي همينطور مث جت مي‌رن حالا عزيز دل هركس شهر و وطن خودشا دوست داره ما هم به باباجون احترام مي‌ذاريم و چون دوست داره ما هر جمعه باهاشون به سوي ديار مي&zw...
14 فروردين 1391

تولد دو سالگی ستایش

سلام ستايش ماماني، برات تولدت گرفتم فكر نمي‌كردم كه اينقدر تولدت خوب شه ، اول خاله شهناز ، مهلا، زهرا و طاها اومدند و بعد ماماجون و باباحاجي و عمه مريم و بعد عمو مهدي و زن عمو ناهيد و بعدشم آقارضا خيلي خوش گذشت . كه با هنر نمايي خودت و رقص زيبايي كه كردي همه دهنها باز مونده بود كه ستايش خانم چه رقصي مي‌كنه و بعد كيكا اورديم  و تو شمعها را فوت كردي و بعد نوبت كادوها رسيد ، ماماني و باباجون برات يه خرس بزرگ گرفتيم و طاها برات يك بع‌بعي اورده بود كه با ديدنش كلي ذوق كردي الهي من فداي اون ذوق كردنت بشم ، مهلا يك ارگ برات اورده بود و زهرا يك عروسك خوشكل ، و مامان جون و بابا حاجي هم يك لباس خوشكل كه وقتي بپوشي...
10 فروردين 1391

تولد دو سالگی

سلام دخمل گلم ، ماماني ديشت تا صبح همش سرفه كردي چون سرماخوردي و گلوت عفوني شده چون شيطوني مي‌كني و سرتا از شيشه ماشين بيرون مي‌كني انشاءا... كه ماماني بهتر شي . امروز تو فرشته آسماني به زمين اومدي و دو ساله زندگي ماماني و باباجي را گرمي بخشيدي دخملم صد هزار مرتبه خدا را شكر مي‌كنم كه اين نعمت را به ما ارزاني داشته . دخملم امروز تولدت است مي‌خواستم بهترين تولد را برات بگيرم و خاله‌ها و عمو و عمت را دعوت كنم ولي مامان عزيز يك دفعه حالشون بد شد و من ديگر دل و دماغ نداشتم ولي دخملم امروز تولدي با خاله شهناز برات مي‌گيرم . فدات بشم عزيزم كه امروز يك سال بزرگتر و خانمتر مي‌شي.     &nb...
10 فروردين 1391

مریض شدن ستایش

سلام دخمل طلاي ماماني الهي فدات بشم ! خيلي دوست دارم وقتي اداره هم هستم همش ياد كارهات و حرفهايي كه مي‌زني هستم و دلم حسابي برات تنگ ميشه و مخوام برسم خونه محكم بگيرم تو بغلم   ديشب رفتيم مطب عمو دكتر چون شما خيلي شبها سرفه مي‌كني و شما كوچولو از دكتر ميترسي نميدونم چرا وقتي رسيديم شما بغض كردي و ميخواستي گريه كني ولي من و باباجون باهات بازي كرديم و ني‌ني نشونت داديم و اينا يك خورده آروم شدي گفتي ني‌ني ميخواد بره دكتر، آمپول، قرص، ما هم گفتيم بله بعد رفتيم پيش عمو شما اولش گريه كردي ولي عمو چون مهربونه و اتاقش هم پر از عروسك و اسباب‌بازيه و به شما يك بادكنك داد و يك گاز هم از اون دستهاي تپليت گرفتند ولي شما...
8 فروردين 1391

عید دیدنی

سلام دخملي مامان ، عزيزم ديشب اول رفتيم خونه دايي حسين عيد را تبريك گفنيم كه شما يه خورده اولش بدقلقي كردي ولي بعدش اخلاق خوب شد بعدش رفتيم خونه خاله نورسته اونجا با هم خودموني بودي و بهونه‌گيري نكردي و كلي رقصيدي و همه چشمهاشون چهار تا شده بود كه ستايش با اين سنش چطور مي‌رقصد  و بعدش اومديم خونه و خوابيديم و شما تا صبح خيلي سرفه كردي الهي بميرم ماماني  تا من بلند شدم و يك قاشق شربت بهت دادم خدا را شكر بهتر شدي ...
7 فروردين 1391

بزرگتر شدن خانومی

سلام دخمل گل ماماني يكشنبه 28/12/90 ايشا ازت گرفتيم و تو كوچولو ناراحت شدي و مثل بادكنك خودتا باد كردي عزيز دل مامان خودمم ناراحت بودم ولي كاري نمي‌توان كرد سه چهار روز خيلي بهونه‌ گيري كردي ولي همه مي‌گفتند خيلي دخمل آروم و نجيبي داري ما خيلي لذت مي‌برديم كه دخمل به اين خانمي داريم الهي فدات شم از من دلخور نباشيا چون دل خودم هم خون بود به هر حال كاري بود كه بايد مي‌شد و خدا را شكر به خوبي و خوشي گذشت . دوستت دارم ماماني
5 فروردين 1391